دانلود پروژه مقاله تفسیرى نو از اعتباریات علّامه طباطبائى با نگا
یکشنبه 95/4/6 2:41 صبح| | نظر

دانلود پروژه مقاله تفسیرى نو از اعتباریات علّامه طباطبائى با نگاهى تطبیقى به رساله اعتباریات و تفسیر المیزان در word دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود پروژه مقاله تفسیرى نو از اعتباریات علّامه طباطبائى با نگاهى تطبیقى به رساله اعتباریات و تفسیر المیزان در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود پروژه مقاله تفسیرى نو از اعتباریات علّامه طباطبائى با نگاهى تطبیقى به رساله اعتباریات و تفسیر المیزان در word
چکیده
مقدّمه
تحلیل حقیقت باید و نباید از دیدگاه علّامه طباطبائى
اعتباریات و تقسیمات آن از نظر علّامه طباطبائى
دو نکته راجع به تقسیم فوق
ویژگىهاى اعتباریات از دیدگاه علّامه طباطبائى
باید و نبایدهاى اخلاقى در زمره اعتباریات قبلالاجتماع
چگونگى اعتبار کردن بایدها و نبایدهاى اخلاقى از دیدگاه علّامه طباطبائى
تحلیل حقیقت خوب و بد (حسن و قبح) از دیدگاه علّامه طباطبائى
معانى حسن و قبح از دیدگاه علّامه طباطبائى
تعریف حسن و قبح (خوب و بد) از دیدگاه علّامه طباطبائى
حسن و قبح عقلى
نقد و بررسى
نسبیت
معانى اطلاق و نسبیت و مراد از نسبیت اخلاقى
اعتباریات
بررسى اشکالات و شبهات
ارتباط بین باید و هست در اعتباریات
مراد از «ارتباط بین باید و هست»
علّامه و ارتباط بین باید و هست
بررسى اشکال عدم ارتباط بین باید و هست
بررسى برخى از اشکالات دیگر
عدم وجدان و عدم دلیل
اعتبار یا کشف؟
عدم توجه به مفاد «باید»
نتیجهگیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود پروژه مقاله تفسیرى نو از اعتباریات علّامه طباطبائى با نگاهى تطبیقى به رساله اعتباریات و تفسیر المیزان در word
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، بنیاد نهجالبلاغه، بىتا
ـ الایجى، عضدالدین، شرحالمواقف، شرح علىبن محمد جرجانى، قم، الشریف الرضى، 1370
ـ جوادى، محسن، مسئله باید و هست، بحثى در رابطه ارزش و واقع، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1375
ـ حاجمحمدى، مرتضى، «نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهّرى»، کیهان اندیشه، ش 81، آذر و دى 1377، ص 39ـ58
ـ داورىاردکانى، رضا، ملاحظاتى در باب ادراکات اعتبارى، دومین یادنامه علّامه طباطبائى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363
ـ سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى یا پایههاى اخلاق جاودان، نگارش على ربّانى گلپایگانى، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368
ـ سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، چ سوم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، صدرا، 1364
ـ ـــــ ، المیزان فى تفسیرالقرآن، بیروت، موسسهالاعلمى، 1417ق
ـ ـــــ ، حاشیه الکفایه، قم، بنیاد علمى و فکرى علّامه طباطبائى، بىتا
ـ ـــــ ، رسائل سبعه، قم، بنیاد علمى و فکرى علّامه طباطبائى، 1362
ـ ـــــ ، رساله الولایه، طهران، بنیاد بعثت، 1360
ـ ـــــ ، نهایهالحکمه، ط. الثالث العشر، قم، جامعه مدرسین، 1416ق
ـ فیاضى، غلامرضا، جزوه نقدونظر ارزش گزارههاى معرفتى، قم، انجمن معرفتشناسى، بىتا
ـ لاریجانى، صادق، «استدلال در اعتباریات»، پژوهشهاى فلسفى ـ کلامى، ش 24، تابستان 1384، ص 4ـ30
ـ ـــــ ، «الزامات عقلى و اخلاقى»، پژوهشهاى اصولى، ش 6، زمستان 1382، پاییز 1386، ص 6ـ25
ـ ـــــ ، جزوه درسى فلسفه اخلاق، قم، مؤسسه تحقیقاتى و تعلیماتى امام صادق علیهالسلام، بىتا
ـ ـــــ ، معرفت دینى، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1370
ـ لاهیجى، عبدالرزاق، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، تصحیح صادق لاریجانى،چدوم،تهران،الزهراء، 1364
ـ مصباح، مجتبى، بنیاد اخلاق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، چ هشتم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1377
ـ ـــــ ، دروس فلسفه اخلاق، چ دوم، تهران، اطلاعات، 1370
ـ ـــــ ، فلسفه اخلاق، تقریر احمدحسین شریفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381
ـ ـــــ ، مکاتب اخلاقى، تقریر احمدحسین شریفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1384
ـ مطهّرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، چ بیستوششم، تهران، صدرا، 1367
ـ ـــــ ، سیرى در سیره نبوى، تهران، صدرا، 1367
ـ ـــــ ، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1366
ـ ـــــ ، نقدى بر مارکسیسم، تهران، صدرا، 1363
ـ معلمى، حسن، رابطه هستها و بایدها، چ دوم، تهران، کانون اندیشه جوان، 1384
ـ ـــــ ، مبانى اخلاق در فلسفه غرب و فلسفه اسلامى، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380
ـ وارنوک، ج.، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه صادق لاریجانى،چدوم،تهران،مرکز ترجمهونشرکتاب،1362
چکیده
علّامه طباطبائى گاه باید و نباید را از امورى اعتبارى مىداند که انسان آن را بین خود و فعلش جعل مىکند تا فعل ضرورت یابد. درباره معناى حسن و قبح هم ایشان دو نظر دارد: 1) حسن و قبح را امرى اعتبارى، و عبارت از ملایمت و منافرت با طبع انسان دانسته است، و از آنجا که انسانها در طبع با هم متفاوتاند، حسن و قبح را از امور نسبى شمرده است؛ 2) حسن و قبح را عبارت از ملایمت و منافرت فعل با غایت مطلوب دانسته است. معناى دوم علّامه از حسن و قبح ما را به این نکته رهنمون مىسازد که ایشان حسن و قبح را در این معنا معقول ثانى فلسفى مىداند؛ اگرچه به آن تصریح نمىکند. مهم تفکیک این دو معنا از یکدیگر است، کارى که هیچکدام از شارحان علّامه به آن نپرداختهاند. نگارنده در این مقاله کوشیده است با نگاهى تطبیقى به رساله اعتباریات و مباحث تفسیر المیزان دیدگاه علّامه را واکاوى، و تفاوت نظریه او را از دیدگاه نسبىگرایان و شکّاکان آشکار کند
کلیدواژهها: اعتباریات، حسن، قبح، باید، نباید، علّامه طباطبائى، المیزان
مقدّمه
در دیدگاه مشهور، اعتباریات علّامه معمولاً بدون در نظر گرفتن سخنان او در تفسیر گرانسنگ المیزان و تنها بر اساس رساله اعتباریات در اصول فلسفه و روش رئالیسم مورد نقد و بررسى قرار گرفته است؛ در حالى که حقیقت اعتباریات را با تفسیر المیزان به گونهاى مىتوان تفسیر کرد که فاقد اشکالات مشهور و یا لااقلّ داراى اشکالات کمترى باشد. نگارندگان این مقاله به جدّ معتقدند: تفسیر و توجیه اعتباریات بدون توجه به المیزان، نادیده گرفتن دیدگاه علّامه بوده و شاید خیانت علمى به این صاحب اندیشه منحصربهفرد عصر شمرده شود. جملات اخلاقى، مانند سایر گزارهها، از دو جزء «موضوع» و «محمول» تشکیل شدهاند. عمده بحث در محمولات جملات اخلاقى است. حسن و قبح و باید و نباید از واژههایى هستند که در محمولات جملات اخلاقى به کار مىروند. محمولات جملات اخلاقى به دو قسم تقسیم مىشوند
1 مفاهیم الزامى (لزومى)؛ مانند: باید، نباید، وظیفه، بایستى، نبایستى و;
2 مفاهیم ارزشى؛ مانند: خوب (حسن)، بد (قبح)، درست، نادرست، صحیح، غلط، صواب، خطا و;
از آنجا که مفاهیم الزامى یا هممعناى «باید و نباید»، یا به نحوى قابل ارجاع به معانى «باید و نباید» هستند و مفاهیم ارزشى یا هممعناى «خوب و بد» (حسن و قبح)، یا به نحوى قابل برگشت به معانى «خوب و بد» (حسن و قبح) مىباشند، و با توضیح حقیقت معناى «باید و نباید» و «خوب و بد» (حسن و قبح) معانى سایر محمولات اخلاقى هم معلوم مىشود، به همین جهت اجمالاً باید و نباید را به نمایندگى از مفاهیم الزامى (لزومى) و خوب و بد را به نمایندگى از مفاهیم ارزشى به طور جداگانه از نظر علّامه بررسى مىکنیم
تحلیل حقیقت باید و نباید از دیدگاه علّامه طباطبائى
از آنجا که مفاهیم الزامى از دیدگاه علّامه ارتباط تنگاتنگى با مبحث «اعتباریات» دارند و علّامه آنها را به یک معنا جزء اعتباریات مىداند، شایسته است که قبل از بررسى و تحلیل نظریه او در باب مفاهیم الزامى، خلاصهاى از مباحث اعتباریات علّامه را بیان کنیم
اعتباریات و تقسیمات آن از نظر علّامه طباطبائى
علّامه تمام معارف و علوم بشرى (علوم حصولى) را به دو قسم «حقیقى» و «اعتبارى» تقسیم مىکند و سپس، اعتباریات را نیز دو قسم مىداند
الف) اعتباریات بالمعنىالاعم: که آنها را همان اعتباریات در مقابل ماهیات مىپندارد
ب) اعتباریات بالمعنىالاخص: که آنها را همان اعتباریاتى مىانگارد که لازمه فعالیت قواى انسان (یا هر موجود زنده) مىباشد، و از آنها به اعتباریات عملیه نیز تعبیر مىکند.1 و با توجه به اینکه «اعتباریات عملیه» را مولود و طفیلى احساساتى مىداند که مناسب قواى فعّاله انسان مىباشند و از جهت ثبات و تغییر و بقا و زوالْ تابع احساسات درونى هستند و احساسات درونى هم دو گونهاند: یکى لازمه نوعیت نوع و غیرقابل تغییر (مانند: اراده و کراهت مطلق، و حبّ و بغض مطلق) و دیگرى احساسات خصوصى و قابل تغییر و تبدّل، اعتباریات بالمعنىالاخصّ را نیز به دو قسم تقسیم مىکند
الف) اعتباریات عمومى، ثابت، غیرمتغیّر و دائمىالوجود: اعتباریاتى که انسان از ساختن و اعتبار کردن آنها ناگزیر است؛ مانند: اعتبار متابعت از علم و اعتبار اجتماع
ب) اعتباریات خاصّه، خصوصى و قابل تغییر؛ مانند: زیبایىهاى خصوصى و گونههاى مختلف اجتماعات
وى در تقسیمى دیگر، اعتباریات بالمعنىالاخصّ (اعتباریات عملیه) را به دو قسم تقسیم مىکند
1 اعتباریات قبلالاجتماع: که نیازمند به اجتماع نیستند و بود و نبود اجتماع در اعتبار آنها دخلى ندارد و به شخص قائماند؛ مانند: به کار انداختن قواى مدرکه و غاذیه، اعتبار وجوب، اعتبار حسن و قبح، انتخاب اخفّ و اسهل، اصل استخدام و;
2) اعتباریات بعدالاجتماع: اعتباریاتى که بدون فرض اجتماع امکانپذیر نیستند. اینگونه افعال و اعتباریات، قائم به نوع جامعهاند، نه فرد؛ مانند: افعالى که مربوط به اجتماع مىباشند؛ از قبیل اصل ملکیت، سخن (کلام)، ریاست و مرئوسیت و لوازم آنها و;
دو نکته راجع به تقسیم فوق
1 در تقسیم علوم و معارف بشرى به حقیقى و اعتبارى، علّامه هیچ ذکرى از نظریه مشهور فلاسفه (در تقسیم علوم به نظرى و عملى) به میان نمىآورد. حال، اینکه آیا او آن تقسیم مشهور را قبول دارد یا این تقسیم را جایگزین آن کرده است دقیقا معلوم نیست! با تفحّصى اجمالى در دیگر آثار علّامه هم، تقسیم علوم به نظرى و عملى را نیافتیم. از برخى کلمات شهید مطهّرى نیز استفاده مىشود که علّامه تقسیم علوم به حقیقى و اعتبارى را جایگزین تقسیم مشهور کرده است؛4 همانطور که برخى از صاحبنظران نیز چنین مطلبى را بیان کرده و گفتهاند که علّامه در اینجا فقط درصدد جلوگیرى از خلط و اشتباهى بوده است که برخى از متجدّدانْ بین علوم حقیقى و اعتبارى مىکرده و حکم ادراکات اعتبارى را به همه علوم (اعم از حقیقى و اعتبارى) تسرّى مىدادهاند
2 علّامه از اعتباریات عملیه دو تقسیمبندى ارائه کرده است؛ یکى تقسیم اعتباریات عملیه به اعتباریات عمومى و اعتباریات خصوصى، و دیگرى تقسیم اعتباریات عملیه به اعتباریات قبلالاجتماع و اعتباریات بعدالاجتماع. در اصول فلسفه، او این دو تقسیم را جداگانه ذکر کرده و حتى بعد از تقسیم اعتباریات به عمومى و خصوصى، با عبارت «اعتباریات با نخستین تقسیم به دو قسم منقسم است: 1 اعتباریات پیش از اجتماع؛ 2 اعتباریات بعد از اجتماع;»،6 تصریح به جداسازى این تقسیمبندى از تقسیم قبل (عامّه و خاصّه) نموده است؛ ولى با توجه به برخى عبارات وى و مراجعه به مصادیق هرکدام از این دو تقسیم، آشکار مىشود که: این دو تقسیم کاملاً بر هم منطبقاند، و او حتى در برخى موارد با استفاده از پرانتز آنها را به جاى یکدیگر قرار داده است
بنابراین، اعتباریات عمومى با اعتباریات قبلالاجتماع یکى هستند؛ همچنانکه اعتباریات خصوصى با اعتباریات بعدالاجتماع یکى هستند
ویژگىهاى اعتباریات از دیدگاه علّامه طباطبائى
ویژگىهایى که علّامه براى اعتباریات بیان مىکند ظاهرا شامل همه اقسام اعتباریات مىشود: اعتباریات بالمعنىالاعم و اعتباریات بالمعنىالاخص؛ اعتباریات عمومى و قبلالاجتماع و اعتباریات خصوصى و بعدالاجتماع. این ویژگىها عبارتاند از
1 این معانى در ظرف توهّم، مطابق دارند؛ یعنى مثلاً انسان در ظرف توهّم و تخیّل، تعریف و حدّ شیر را بر انسان منطبق مىکند
2 مصادیق اعتباریات تا زمانى که دواعى و احساساتى که منجر به اعتبار کردن مىشوند باشند، موجودند و با از بین رفتن آن دواعى و احساسات، آن اعتبارات هم از بین مىروند
3 هریک از معانى اعتبارى فوق، اگرچه وهمىاند، بر حقیقتى استوارند. علّامه در رسائل سبعه مىگوید: «هذه المعانى و الامور الغیرالحقیقیه لابد أن تنتهى انتزاعها الى الامور الحقیقیه، سواء کانت تصوریه أو تصدیقیه; .»8 یعنى علاوه بر این مصادیق اعتبارى و وهمى، یکسرى مصادیق واقعى دیگرى هم دارند؛ مثلاً وقتى که حدّ شیر را به انسان شجاع مىدهیم، در واقع یک شیر واقعى هم هست که حدّ حقیقى شیر از آن اوست
4 این معانى وهمیه، حد ندارند و طبعا غیرقابل برهان شمرده مىشوند؛ به تعبیر دیگرى از علّامه، این معانى ارتباط تولیدى با علوم و ادراکات حقیقى ندارند
5 اعتباریات، در عین اینکه غیرواقعى و وهمى هستند، آثار واقعیه دارند
6 هدف و غایت از اعتبار کردن این معانى، همان ترتّب آثار واقعیه آنهاست
7 این معانىِ اعتبارىِ وهمى را مىتوان اصل قرار داد و معانى وهمیه دیگرى را از آنها ساخت. علّامه این قسم را سبک (مجاز از مجاز) مىنامد
8 قیاس جارى در اعتباریات «جدل» است که مقدّمات استفادهشده در آن، مشهورات و مسلّمات مىباشد
9 اعتبار در این معنا فقط وصف تطبیق مفاهیم است، نه خود مفاهیم؛ یعنى اعتبارى فقط در ظرف قضایا ممکن است (چون ما هیچگونه تصرّفى در مفاهیم نمىکنیم، و مفهومْ همان مفهوم است؛ بلکه در تطبیق و نسبت تصرّف کردهایم.) پس قوام هر اعتبارى به قضیه است
باید و نبایدهاى اخلاقى در زمره اعتباریات قبلالاجتماع
علّامه باید و نبایدهاى اخلاقى، بلکه مطلق باید و نبایدها را جزء اعتباریات قبلالاجتماع و عامّه مىداند و نیز آنها را نخستین ادراک اعتبارى از اعتباریات عملى مىشمارد که انسان مىتواند بسازد. او همچنین این اعتبار را عام مىداند، به طورى که هیچ فعلى از آن استغنا ندارد؛ به عبارتى، هر فعلى که از فاعلى صادر مىشود با اعتقاد «وجوب» انجام مىپذیرد
بنابراین، از نظر علّامه، باید و نبایدهاى اخلاقى همه ویژگىهاى اعتباریات قبلالاجتماع را دارند و عام، ثابت، دائمىالوجود، و غیرقابل زوال شمرده مىشوند
چگونگى اعتبار کردن بایدها و نبایدهاى اخلاقى از دیدگاه علّامه طباطبائى

دانلود پروژه مقاله مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی در word
یکشنبه 95/4/6 2:41 صبح| | نظر

دانلود پروژه مقاله مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی در word دارای 37 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود پروژه مقاله مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود پروژه مقاله مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی در word
چکیده
الف. مفاهیم جزئی
ب. مفاهیم کلّی
1 مفاهیم ماهوی
2 مفاهیم منطقی
3 مفاهیم فلسفی
ویژگیهای مفاهیم سهگانه کلّی
الف. ویژگی های مفاهیم ماهوی
ب. ویژگیهای مفاهیم فلسفی
ج. ویژگیهای مفاهیم منطقی
پىنوشتها
چکیده
یکی از مباحث مهم عقلی، تقسیم مفاهیم کلی به سه قسم مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی است. این تقسیمبندی از اهمیت زیادی در مباحث فلسفی و معرفتشناسی برخوردار است. از اینرو، نوشتار حاضر درصدد بیان ویژگیهای هر یک از این سه مفهوم نزد فلاسفه مسلمان است. ولی پیش از ذکر آن ویژگیها، باید گفت: مفاهیم تصوری انسان به دو قسم تقسیم میشوند: جزئی و کلی
کلید واژهها:مفهوم ماهوی، مفهوم منطقی، مفهوم فلسفی، مفهوم جزئی، مفهوم کلی
الف. مفاهیم جزئی
مفاهیم جزئی مفاهیمی هستند که فقط میتوانند بر یک مصداق، دلالت نمایند و قابلیت صدق بر کثیرین ندارند؛ مانند مفهوم ایران. متفکران و منطقدانان اسلامی، مفهوم جزئی را به سه قسم زیر تقسیم نمودهاند
1 مفهوم جزئی حسّی: ادراک و صورت جزئیای که انسان در هنگام به کار گرفتن یکی از حواس پنج گانه خود به دست میآورد، مفهوم حسّی است. دقت در این تعریف میرساند که ادراک حسّی مشروط به دو شرط است: وجود محسوس نزد حسّ و توجه حسّ به آن. مثلا منظره زیبای یک گل را که انسان میبیند، ادراکی برای او به وجود میآید و تا وقتی که گل نزد انسان بوده و انسان نیز به آن نگاه میکند (یعنی قوه باصره انسان مشغول فعالیت است)، صورتی که نزد نفس انسان حاصل میشود ادراک حسی نام دارد. بدیهی است با از بین رفتن محسوس و یا از کار افتادن حسّ (و یا عدم توجه به شیء خارجی) ادراک حسی از بین میرود
2 مفهوم جزئیخیالی: پس از قطعتماس و ارتباط حسی با خارج، اثر شیء دیده شده نزد قوهای از نفس، یعنی قوهخیال، باقی میماند، به آن اثر، ادراک خیالی اطلاق میشود
3 ادراک جزئی وهمی: عدهای از فلاسفه اسلامی برآنند که انسان علاوه بر اینکه صورتها را درک مینماید همانند بعضی از حیوانات دارای قوهای است که معانی را درک میکند؛3 مانند معنای محبت، غضب. به عنوان مثال، وقتی گوسفند با دیدن گرگ فرار میکند، بدین خاطر است که دشمنی گرگ را درک نموده است. قوهای که در گوسفند معنای دشمنی را درک میکند، قوه واهمه است. انسان نیز دارای چنین قوهای است. بر این قسم از ادراک جزئی، عدهای از متفکران و فلاسفه اشکالاتی وارد نمودهاند
ب. مفاهیم کلّی
مفاهیم کلّی مفاهیمی هستند که قابلیت صدق بر افراد متعدد و بینهایت را دارند؛ مانند مفهوم انسان و درخت. منطقیین و فلاسفه اسلامی تفسیم سه گانهای را برای مفاهیم کلی بیان داشتهاند که از اهمیت ویژهای در مباحث و علوم عقلی برخوردار است، به گونهای که جهل به آنها و در نتیجه، خلط میان آنها موجب وصول به نتایج ناصحیح در مباحث و بررسیهای علمی خواهد بود. این نوشتار کوتاه بر آن است که در حد امکان، پس از تعریف هریک از اقسام سهگانه مفاهیم کلی به ذکر ویژگیهای آنها بپردازد
متفکران اسلامی معتقدند که مفاهیم کلی بر سه قسماند: مفاهیم ماهوی، مفاهیم منطقی و مفاهیم فلسفی
1 مفاهیم ماهوی
پس از این که انسان با مصداق یا مصادیقی از یک شیء آشنا شد و به آن علم پیدا نمود، نفس او مستعد میشود تا مفهوم کلی آن را درک کند. برای مثال، وقتی انسان با مصداقی از درخت آشنا گردید، نفس او مفهوم کلی درخت را درک میکند و یا وقتی که مصداق نفس را با علم حضوری درک نمود، مفهوم کلی نفس را دریافت میدارد
2 مفاهیم منطقی
پس از این که انسان مفهوم کلی درخت، سنگ و; را درک کرد، مرتبه بالاتری از نفس مستعد شده تا با نظر در این مفاهیم، ویژگیهای آنها را به دست آورد. مثلا، وقتی که در مفهوم انسان نظر میکند و او را با افرادش مقایسه میکند، درمییابد که مفهوم انسان قابلیت صدق بر افراد متعدد را دارد؛ به عبارت دیگر، این ویژگی و صفت را در مفهوم انسان درمییابد که این مفهوم میتواند هم بر حسن صدق نماید، هم بر حسین و هم بر; . نام این ویژگی، کلیّت است. بدیهی است که در این نظر و دیدگاه، ذهن در مقام یافتن ویژگیها و صفات مفاهیم ذهنی است نه دریافت و کشف صفات امور خارجی
همچنین با نظر دیگر به مفهوم انسان، به ویژگی دیگری از او نایل میشود؛ یعنی وقتی به مفهوم انسان نظر میکند درمییابد که گرچه انسان، قابلیت صدق بر افراد کثیر را دارد، لکن آن افراد باید دارای حقیقت واحده (متحدالحقیقه) باشند و این طور نیست که هم بر حسن صدق کند و هم بر چوب و هم بر خودکار و;. این ویژگی انسان همان نوعیت است؛ یعنی به مفهومی که بر افراد متعدد اما متحدالحقیقه صدق میکند، نوع اطلاق میشود
همچنین، وقتی به تصویر یک انسان معین مانند زید نظر میکند، ملاحظه مینماید که آن تصویر، به علت دارا بودن ویژگیهای خاص، بر بیش از یک فرد، دلالت نمیکند. پس صفت تصویر خیالی یک انسان خاص این است که جزئی است
به همین ترتیب، با نظر کردن در مفاهیم موجود نزد ذهن، به صفات و ویژگیهای دیگری از آنها دست مییابد؛ مانند مفاهیم جنس، قضیه، قیاس و;. به این ویژگیها و صفات، مفاهیم منطقی اطلاق میشود. بنابراین، مفاهیم منطقی عبارتند از: مفاهیمی که صفات و ویژگیهای مفاهیم دیگر داخل ذهن هستند
3 مفاهیم فلسفی
با نظر کردن به اشیای خارجی، انسان به مفاهیمی دست مییابد. ولی بعضی از مفاهیم به گونهای هستند که با صرف توجه و نظر به یک شیء به دست نمیآیند، بلکه فقط در صورتی انسان به آن مفاهیم دست یافته و آنها را میتواند از اشیای عینی و خارجی انتزاع کند که آن اشیا را با اشیای دیگری مقایسه نماید و گرنه بدون سنجش و مقایسه، امکان دستیابی به چنین مفاهیمی میسّر نیست. به عنوان مثال، اگر انسان هزاران بار آتش را دیده باشد ولی آن را با حرارت پدیده آمده از آن مقایسه نکند، ذهن وی قادر نیست که مفهوم علت را از آتش انتزاع نماید
به مفاهیمی که با سنجش و مقایسه میان اشیای عینی و خارجی به دست میآیند، مفاهیم فلسفی اطلاق میشود؛ مانند مفاهیم علت و معلول، حادث و قدیم، ذهنی و خارجی، بالقوه و بالفعل، سقف و کف، پدر و مادر، برادر و خواهر، جزء و کل و;
ویژگیهای مفاهیم سهگانه کلّی
با عنایت به اینکه میان مفاهیم ماهوی و مفاهیم فلسفی اشتراکاتی وجود داشته و همین امر موجب خلط میان آنها میشود، در این قسمت پس از ذکر ویژگیهای مفاهیم ماهوی، به ذکر ویژگیهای مفاهیم فلسفی میپردازیم و سپس خواص مفاهیم منطقی را بیان خواهیم نمود
الف. ویژگی های مفاهیم ماهوی
مفاهیم ماهوی دارای ویژگیهای متعدد ذیل میباشند
1 مفاهیم ماهوی، بیانگر ماهیات و حدود و قوالب اشیای خارجی هستند. در واقع، همان ماهیات آنها میباشند که در ذهن حاضر میشوند. به عبارت دیگر، مفاهیم ماهوی، مفاهیمی هستند که بیانگر چیستی اشیای خارجی بوده و به اصطلاح، در جواب ماهو واقع میشوند. به عبارت سوم، مفهوم ماهوی مفهومی است که بر چیستی اشیا دلالت نموده و در ازای آن یک واقعیتی موجود است
2 به مفاهیم ماهوی «معقولات اولی» اطلاق میشود. اطلاق معقولات بر آنها، بدین سبب است که کلی میباشند و اما «اولی» بودن آنها بدین سبب است10 که مفاهیم ماهوی اولین دسته از مفاهیم کلی میباشند که ذهن واجد آنها میشود
3 چون مفاهیم ماهوی، همان ماهیات اشیای عینی هستند، از اینرو، اتصافشان خارجی است؛ یعنی صفت شیء خارجی واقع میشوند. مثلا، به موجود خارجی میگوییم: «این شیء درخت است» و یا «حسن انسان است»
4 علاوه بر اینکه، مفاهیم ماهوی صفت اشیای عینی میباشند، دارای مابه ازای عینی هستند؛ یعنی در ازای (مقابل) هر مفهوم ماهوی، یک وجود خارجی و عینی وجود دارد. مثلا، در مقابل و ازای مفهوم درخت، یک شیء خارجی وجود دارد و یا در مقابل مفهوم انسان، یک موجود عینی قرار دارد
5 عروض مفاهیم ماهوی، خارجی است. مرحوم سبزواری میگوید: مفاهیم ماهوی، مفاهیمی هستند که عروض و اتصافشان خارجی است.13 مقصود از عروض، لازمه آن، یعنی «دوئیّت» میباشد. در توضیح این اصطلاح باید گفت: عروض در مواردی استعمال میشود که دوئیّت و اثنینیتی موجود باشد؛ یعنی شیئی باشد که عارض شیء دیگر شده باشد، ولی این دوئیت ممکن است صرفا ذهنی باشد نه خارجی. همچنین ممکن است که دوئیت، خارجی باشد. مثلا وقتی می گوییم: «برگ درخت معلول است»، اثنینیت میان برگ درخت و معلولیت یک اثنینیت ذهنی است. یعنی در واقع، ذهن، امر واحد (یعنی برگ درخت) را به دو شیء: موصوف (معروض) و صفت (عارض) تحلیل نموده و یکی را بر دیگری، عارض کرده است و به اصطلاح در این مورد، عروض معلولیت بر برگ درخت، تحلیلی است. البته روشن است که معلول، یک مفهوم فلسفی است نه ماهوی
اما وقتی میگوییم: برگ درخت سبز است، اثنینیت میان برگ درخت و سبزی، یک اثنینیت خارجی است نه ذهنی؛ چون مفهوم سبز مانند مفهوم برگ درخت از مفاهیم ماهوی بوده و بدین روی، هر یک دارای ما به ازای عینی میباشند. و وقتی که سبز بودن دارای ما بهازایی جدای از ما به ازای برگ است، گرچه یکی عرض و دیگری جوهر است، طبیعی است که دوئیت میان موصوف و صفت در جمله مذکور، دوئیت عینی و خارجی است نه ذهنی
6 به عنوان نتیجه دو امر سابق، میتوان گفت: مفاهیم ماهوی البته مفاهیم عرضی مانند کم و کیف و; از اعراض خارجی هستند نه از اعراض تحلیلی؛14 چون همانگونه که بیان شد، هریک از مفاهیم ماهوی دارای ما به ازا میباشند
7 مقولات عشر، از مفاهیم ماهوی هستند. به عبارت دیگر، تمام مفاهیم ماهوی از مقولات عشر میباشند و به هیچ یک از مفاهیم فلسفی و نیز منطقی «مقوله» اطلاق نمیشود
8 مصادیق جنس و فصل و سایر کلیات خمس فقط از مفاهیم ماهوی میباشند؛ یعنی وقتی میتوان به مفهومی جنس بودن یا فصل بودن را اطلاق نمود که آن مفهوم از مفاهیم ماهوی باشد؛ مانند حیوان (جنس) و ناطق (فصل)

دانلود پروژه مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى در
یکشنبه 95/4/6 2:41 صبح| | نظر

دانلود پروژه مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى در word دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود پروژه مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود پروژه مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى در word
چکیده
مقدّمه
اهمیت و ضرورت مسئله
تاریخچه تحقیق
تعریف اجمالى حکایت
ذاتى بودن حکایت
ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور
تعریف حکایت
ارکان حکایت
1 وجود حاکى
2 وجود محکى
مستند حکایت
ماهیت حکایت از دیدگاه استاد فیاضى
تحلیل فرایند حکایت
تعریف حکایت
ارکان حکایت
1 وجود محکى
2 وجود حاکى
3 حالت نفسانى بودن حاکى
مستند حکایت
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در تقسیم علم حصولى به تصوّر و تصدیق
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در تقسیم مراتب علم
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در ترکیب تصوّرات
نتیجهگیرى
••• منابع
پی نوشت
بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود پروژه مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى در word
ـ ابنسینا، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، الکتاب، 1403ق
ـ ـــــ ، منطقالمشرقیین، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1405ق
ـ برهان مهریزى، مهدى و مجتبى مصباح، «ماهیت حکایت از دیدگاه استاد مصباح»، معرفت فلسفى، ش 23، بهار 1388، ص 11ـ50
ـ بهمنیار، التحصیل، تهران، دانشگاه تهران، 1349
ـ پاپکین، ریچارد و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، تهران، حکمت، 1383
ـ خراسانى، شرفالدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران، سپهر، 1357
ـ دغیم، سمیع، موسوعه مصطلحات علم منطق عندالعرب،
ـ رازى، فخرالدین، مفاتیحالغیب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق
ـ رازى، قطبالدین، شرح رسالهالشمسیه القزوینى (الکاتبى)، قم، رضى، 1363
ـ ـــــ ، شرح مطالعالانوار فى المنطق، قم، کتبى نجفى، بىتا
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح منظومه، تعلیقه حسن حسنزاده آملى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380
ـ سهروردى شهابالدین (شیخ اشراق)، مجموعه مصنّفات، قم، بیدار، 1381
ـ شهرزورى، شمسالدین محمّد، شرح حکمهالاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372
ـ شیرازى، قطبالدین، شرح حکمهالاشراق، چاپ افست
ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، اساسالاقتباس، تهران، دانشگاه تهران، 1361
ـ ـــــ ، الجوهرالنضید، قم، بیدار، 1362
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385
ـ فارابى، ابونصر، المنطقیات، تحقیق محمّدتقى دانشپژوه، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1408ق
ـ فیاضى، غلامرضا، درآمدى بر معرفتشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، چ هشتم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1377
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ پنجم، قم، صدرا، 1380
ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، بیروت، دارالتعارف، 1405ق
ـ ملّاصدا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمهالمتعالیه فى الاسفارالعقلیه الاربعه، قم، مصطفوى، بىتا
ـ ـــــ ، التصور و التصدیق، بىجا، بىنا، بىتا
ـ ـــــ ، شرح الهدایهالاثیریه، بیروت، مؤسسهالتاریخ العربى، 1422ق
ـ یزدى، عبداللّهبن شهابالدین، الحاشیه على تهذیبالمنطق، قم، جامعه مدرسین، 1405ق
چکیده
مشهور معرفتشناسان بر این باورند که «صور ذهنى» بالفعل، و به صورت ذاتى، از ماوراى خود حکایت مىکنند. در این میان، استاد فیاضى در نحوه حکایتْ (ذاتى بودن حکایت) با عموم فلاسفه همراه است. ضمن اینکه آن را معلوم به علم حضورى مىداند؛ امّا درباره حاکى، ایدهاى متمایز دارد. در این مقاله تلاش مىشود تا این دو دیدگاه با یکدیگر مقایسه و نقاط اشتراک و اختلاف آنها تحلیل گردد، از جمله موارد اختلاف آن است که استاد فیاضى معتقد است که حاکى «صورت ذهنى» نیست، بلکه «نفس فاعل شناسا» مىباشد (و «صورت ذهنى» وجود ذهنى محکى است.) وى بر این باور است که حاکى در اشیاى خارجى، علاوه بر محکى ذهنى، محکى خارجى و تمام مصادیق همگون را نیز به طور یکسان نشان مىدهد و این اقتضاى ذاتى بودن حکایت است. ایشان مستند نحوه حکایت و تحلیل حکایت به حاکى و محکى، و حالت نفسانى بودن حاکى را وجدان و علم حضورى مىداند و بر این باور است که با تحلیل یافتههاى درونى، مىتوان به امور یادشده رسید. استاد فیاضى با اینکه حکایت مفاهیم مفرد، قضایا و تصدیقات را ذاتى آنها مىشمارد، آنها را در نحوه حکایت متفاوت مىداند
کلیدواژهها: حکایت، محکى، حاکى، ذاتى، حالت نفسانى، صورت ذهنى
مقدّمه
طبیعت انسان به گونهاى است که او را وادار مىکند تا پیوسته درصدد کشف مجهولات مربوط به خویش باشد و از آنجا که قلمرو شناخت حضورى محدود است، عمده راه شناخت و کشف مجهولات را باید در علوم حصولى و جنبه حکایتگرى آن جستوجو کرد. در این میان، مشهور فلاسفه و معرفتشناسان اسلامى بر این باورند1 که «صور ذهنى» بالفعل، و به صورت ذاتى، از ماوراى خود حکایت مىکنند. بنابراین، ایشان صورت ذهنى را امرى بدیهى تلقّى کردهاند؛ امّا استاد فیاضى هرچند حکایت را بالفعل و ذاتىِ حاکى مىشمرد و آن را معلوم به علم حضورى مىداند، ولى معتقد است: «صورت ذهنى» حاکى نیست، بلکه وجود ذهنى محکى است (و حاکى ـ در واقع ـ «نفس فاعل شناسا»، و حکایتْ حالتى در نفس فاعل شناسا مىباشد.)
اهمیت بحث «حکایت» در معرفتشناسى، نگارنده را بر آن داشت که با مراجعه به آثار فلاسفه و منطقدانان، و انجام مصاحبه با استاد فیاضى، به تحلیل و تبیین دیدگاه مشهور بپردازد و تمایز آن را با دیدگاه استاد فیاضى نیز روشن کند. موضوع «حکایت» و مباحث مربوط به آن، تا جایى که نگارنده تحقیق کرده، به طور مستقل در کتب یا مقالات فلسفى مطرح نشده و تنها منبعى که به طور مستقیم به آن پرداخته است، کتاب درآمدى بر معرفتشناسى استاد فیاضى مىباشد که در چند صفحه، این موضوع را مطرح کرده است.2 بدین ترتیب، نوشتار حاضر از راه کنکاش در کتابهاى فلسفى ـ منطقىِ گوناگون و مصاحبه با استاد فیاضى فراهم آمده و البته در این میان، نظریات استادان اعم از مخالف و موافق ـ در درک بهتر موضوع راهگشا بوده است
امید است که بتوانیم مصداق آیه «یُؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرا کَثِیرا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ» (بقره: 269) باشیم و خداوند ما را شایسته دانش و حکمت گرداند؛ چراکه بهترین عطاى الهى، درک حقایق است
اهمیت و ضرورت مسئله
از آنجایى که علوم حضورى محدود و منحصر به امور خاصّى است، براى شناخت حقایق، باید به «علم حصولى» روى آورد. پایه و اساس «علوم حصولى» همان مفاهیماند که نقش بنیادینى در شناخت دارند. آنچه موجب شده است تا مفاهیم، نقش بنیادینى را در شناخت حقایق ایفا کنند، جنبه حکایتگرى آنهاست؛ بنابراین، بحث از «حکایت» با اینکه بحثى فرعى است، نقش مهمى در فرایند شناخت دارد. از اینرو، مبنایى بودن مسئله «حکایت» (و تأثیر این موضوع در شناخت واقع) ضرورت و اهمیت پژوهش حاضر را روشن مىسازد
تاریخچه تحقیق
تاریخچه موضوع «حکایت» به فلاسفه پیش از سقراط بازمىگردد؛ براى مثال، مىتوان از آلکمایون نام برد که به گونهاى بحث «حکایت صور ذهنى» را مطرح کرده است.3 از کلمات سقراط،4 افلاطون، و ارسطو در مقام نقد نظریه «مثل»5 نیز مىتوان مطالبى را درباره «حکایت» به دست آورد. امّا تاریخچه بحث حکایت در بین فلاسفه اسلامى، به صورت تلویحى، به کندى بازمىگردد؛ هرچند در بحث «انواع دلالت»، عموم فلاسفه و منطقدانان (از جمله فارابى، ابنسینا، فخر رازى، نصیرالدین طوسى، شیخ اشراق، و ملّاصدرا) به دلالت صور ذهنى بر ماوراى خود اشاره کردهاند. البته، در مباحثى مثل «حقیقت علم» و «وجود ذهنى» نیز به حکایتِ مفاهیم اشاره شده است
تعریف اجمالى حکایت
در اینجا تعریفى اجمالى از حکایت ارائه مىکنیم؛ ولى بعد از تحلیل حکایت، به تعریف دقیق حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى مىپردازیم. به طور اجمال، حکایت همان نشان دادن و نمایشگرى است؛ به گونهاى که فاعل شناسا به ماوراى خودش منتقل شود
ذاتى بودن حکایت
فلاسفه و منطقدانان معانى گوناگونى را براى واژه «ذاتى» بیان کردهاند7 و این واژه، در واقع، مشترک لفظى است. در این میان، مشهور بر این باورند که «حکایت» ذاتى باب برهان براى «مفاهیم» مىباشد؛ همانگونه که «امکان» ذاتى «ماهیت» است. امّا استاد فیاضى معتقد است که «حکایت» ذاتى باب ایساغوجى براى «مفاهیم» مىباشد؛ به این بیان که تمام حقیقت و تمام ذات (نوع) «مفاهیم»، حکایت و نمایشگرى است
ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور
تعریف حکایت
تا آنجا که نگارنده بررسى کرده است، مشهورْ عنوان یا فصل مستقلى را به «حکایت مفاهیم» اختصاص ندادهاند؛ امّا از کلام مشهورِ منطقدانان و فلاسفه چنین برداشت مىشود که حکایت نوعى دلالت است که فاعل شناسا بدون اعتبار و وضع واضعى، به صورت طبیعى، از دال (مفهوم) به مدلول (محکى) منتقل مىشود. به عبارت دیگر، انتقال طبیعى فاعل شناسا از وجود ذهنى به وجود خارجى (= ماوراىِ) اشیا را «حکایت» مىگویند. وجه طبیعى بودن انتقال در حکایت مفاهیم، این است که دلالت مفاهیم بالطبع، و مقتضاى سرشت مفاهیم مىباشد؛ لذا فاعل شناسا به صورت طبیعى، و بدون نیاز به قرارداد و وضع واضعى، از مفهوم به محکى منتقل مىشود. به عبارت دیگر از آنجایى که دلالت طبیعى، قراردادى و جعلى نیست؛ فاعل شناسا بدون نیاز به قرارداد، از دال به مدلول منتقل مىشود
این برداشت از حکایت برآمده از دو نکته است: 1) تعریف مشهور از «دلالت» مبنى بر اینکه «دلالت، بودن شىء است؛ به گونهاى که از علم به آن (دال)، علم به امر دیگر (مدلول) لازم مىآید.»8 2) تقسیم دلالت به «وضعیه» و «طبیعیه» و بیان اینکه «دلالت وضعیه» دلالتى مىباشد که در سایه وضع و قرارداد واضع پدید آمده است و «دلالت طبیعیه» دلالتى مىباشد که انتقال از دال به مدلول در سایه وضع و قرارداد واضع نیست، بلکه طبیعى و ذاتى دالّ است.9 البته، در کلام مشهور، به بالفعل و ذاتى یا بالذّات بودن حکایتْ تصریح نشده و آنچه در کلام مشهور منطقدانان و فلاسفه آمده، «بالطبع» بودن دلالت مفهوم بر مدلول یا «دلالت طبیعیه» داشتن مفهوم نسبت به مدلول است.10 استاد فیاضى معتقد است: درست است که در کلام مشهور، به «بالفعل» و «ذاتى» یا «بالذّات» بودن حکایتْ تصریح نشده است؛ امّا با بیان مقدّمهاى مىتوان به این نتیجه رسید که منظور مشهور، بالفعل بودن حکایت ذاتى مفاهیم است
توضیح اینکه اگر امرى نسبت به بالقوّه و بالفعل بودن مطلق باشد و قرینهاى درباره بالقوّه یا بالفعل بودن آن موجود نباشد، آن امر را حمل بر بالفعل بودن مىکنیم؛ چون بالقوّه بودن، مؤونه زایده است و نیازمند قرینه مىباشد و حال آنکه ظاهر هر اسنادى بالفعل بودن است. با در نظر گرفتن این مقدّمه، هرگاه در کلمات قومْ حکایت بالطبع (بالذّات) صور ذهنى به شکل مطلق بیان شد، منصرف به این است که حکایت بالطبع (بالذّاتِ) صور ذهنى در نظر آن قومْ فعلى (بالفعل) مىباشد و اگر ادّعاى فعلى نبودنِ حکایت طبیعى صور ذهنى را داشتند، باید قرینهاى بر بالقوّه بودن ارائه مىکردند؛ زیرا آنگونه که بیان شد، بالقوّه بودن نیاز به قرینه دارد و ظاهر این است که حکایت بالطبعِ صور ذهنى، بالفعل باشد. در ضمن، «ذاتى» بودن حکایت بالفعل را مىتوان از «بالطبع» بودن یا «دلالت طبیعیه» داشتن مفهوم نسبت به مدلول به دست آورد؛ چراکه مشهور بالطبع یا دلالت طبیعیه را در مقابل بالوضع یا دلالت وضعیه قرار دادهاند و این قرینه است بر اینکه مراد از بالطبع بودن یا دلالت طبیعیه داشتن، بالذّات یا ذاتى بودن دلالت مفهوم بر مدلول است؛ یعنى دلالت مفهوم بر مدلولش به اعتبار و وضع واضعى نیاز ندارد، به خلاف دلالت لفظ بر مدلولش که نیاز به اعتبار و وضع واضعى دارد.11 بنابراین، از اینکه مشهور «بالوضع» بودن و «دلالت وضعیه» داشتن را غیرذاتى مىشمرند، معلوم مىشود که منظور از بالطبع بودن و دلالت طبیعیه داشتن ـ در مقابل بالوضع بودن و دلالت وضعیه داشتن ـ بالذّات بودن و دلالت ذاتیه داشتن است. قرینه دیگر اینکه در برخى از کلمات مشهور، «بالطبع» بودن یا «دلالت طبیعیه» داشتن، بر بالذّات بودن یا دلالت ذاتیه داشتن عطف شده است؛ براى مثال، ملّاصدرا چنین مىنگارد: «; و هو أن المعیه قد تکون بالذّات و قد تکون لا بالذّات و الطبع بل بمجرّد الاتفاق; .»
ارکان حکایت
منظور از ارکان حکایتْ پایهها و مقوّماتى مىباشد که تحقّق حکایت وابسته به آنهاست؛ به نحوى که اگر یکى از آنها نباشد، حکایتى تحقّق نمىپذیرد. البته آنگونه که گفته شد، مشهورْ عنوان یا فصل مستقلى را به «حکایت مفاهیم» اختصاص ندادهاند تا ارکان حکایت را از آن عناوین و فصول به دست آوریم؛ امّا با مراجعه به مباحث مربوط به حکایت در کلام مشهور، مىتوان ارکان حکایت را چنین برشمرد
1 وجود حاکى
مطابق دیدگاه مشهور، «حاکى» همان «صورت ذهنى» است که در مواجهه با اشیا، اعم از اشیاى خارجى یا ذهنى، در نفس و ذهنِ فاعل شناسا نقش مىبندد و ماوراى خود را نشان مىدهد. ویژگى نخست صورت ذهنى یا حاکى آن است که شامل تصوّر و تصدیق مىشود، یعنى حاکى اعم از این است که صرف تصوّر یا همراه با تصدیق فاعل شناسا باشد؛ هرچند برخى مفهوم را بر مفهوم تصوّرى اطلاق مىکنند و مفهوم تصدیقى را مفهوم نمىدانند. ویژگى دوم حاکى یا وجود ذهنى این است که به علم حضورى، براى نفس، معلوم مىباشد. ویژگى سوم حاکى نیز آن است که مطابق این دیدگاه، حاکى همان صورت ذهنى یا وجود ذهنى مىباشد؛ از اینرو، اگر مثلاً حاکىاى همچون علایم راهنمایى و رانندگى خاصیت نشاندهندگى داشته باشد، امّا صورت ذهنى نباشد، حکایتى تحقّق نمىیابد؛ زیرا تنها صورت ذهنى، این ویژگى و خاصیت را دارد که مىتواند به طور طبیعى، ماوراى خود را نشان دهد و از محکى خود حکایت کند؛ براى مثال، وقتى صورت ذهنى کوه در ذهن فاعل شناسا نقش مىبندد، به طور طبیعى از محکى خود ـ که کوه خارجى است ـ حکایت مىکند
وجه صورت ذهنى یا وجود ذهنى دانستن حاکى را مىتوان در تعریف مشهور از «علم» جستوجو کرد؛ چراکه مشهور علم را به «حصول صوره الشىء فى الذهن» یا مضامینى شبیه به آن تعریف کردهاند.13 از این تعبیر، روشن مىشود، واسطهاى که بین عالم و معلوم در علم حصولى مطرح است، همان صورت ذهنى یا وجود ذهنى مىباشد و در واقع، با صور ذهنى و وجود ذهنى اشیاست که علم و انکشاف تحقّق مىیابد و موجب مىشود فاعل شناسا به ماوراى مفهوم منتقل شود. بنابراین، مطابق دیدگاه مشهور، ذهن فاعل شناسا در مواجهه با اشیا و واقعیتها ـ اعم از خارجى یا ذهنى ـ به صورى از آنها دست مىیابد و از طریق آن صور، بالفعل و به طور طبیعى، به اشیا و واقعیتها منتقل مىشود؛ و نقش صور ذهنى، همانا، حاکویت و نشاندهندگى مىباشد
2 وجود محکى
«محکى» واقعیتى است که حاکى از آن حکایت مىکند؛ اعم از اینکه آن واقعیت عینى باشد یا ذهنى. در واقع، محکىْ ماوراى مفهوم، و آن چیزى است که مفهوم یا صورت ذهنى آن را نشان مىدهد. از آنجا که حکایت امرى اضافى و وابسته به طرفین (حاکى و محکى) است، تا زمانى که هریک از حاکى و محکى ـ که طرفین اضافه هستند ـ تحقّق نیابند، حکایت تحقّق نمىیابد
مستند حکایت

دانلود پروژه مقاله مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافی
یکشنبه 95/4/6 2:41 صبح| | نظر

دانلود پروژه مقاله مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو در word دارای 19 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود پروژه مقاله مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود پروژه مقاله مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو در word
چکیده
مقدّمه
مقولات و متافیزیک: حاصل دو رویکرد متفاوت
مقولات
مقولات و معانى مختلف وجود
متافیزیک
نتیجهگیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود پروژه مقاله مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو در word
ـ ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانى، تهران، حکمت، چ سوم، 1384
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، تهران، سروش، چ پنجم، 1385
- Barnes, Jonathan, Metaphysics, ed. by Jonathan Barnes, [The Campidge Companion to Aristotle], Campidge, Campidge University Press,
- Lloyd, A. C, Form and Universal in Aristotle, Liverpool, Francis Cairns,
- Ross, Sir David, Aristotle, London, Routledge,
سایر منابع
ـ اکریل، ال. جى. ارسطوى فیلسوف، ترجمه علیرضا آزادى، تهران، حکمت، 1380
ـ ایلخانى، محمّد، «نظریه تشابه در یونان»، فلسفه، ش 12، پاییز و زمستان 1385
ـ قوامصفرى، مهدى، نظریه صورت در فلسفه ارسطو، تهران، حکمت، 1382
ـ نوسبام، مارتا، ارسطو، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1380
- Aristotle, Categories, Translated by J. L. Ackrill, ed. by Jonathan Barnes, Complete Works of Aristotle, Princeton, Princeton University Press,
- Aristotle, De Interpretatione, Translated by J. L. Ackrill, ed. by Jonathan Barnes, Complete Works of Aristotle, Princeton, Princeton University Press,
- Jaeger, Werner Wilhelm, Aristotle, fundamentals of the History of His Development, Oxford University Press,
- Kung, John, Aristotle on Being is Said in Many Ways, ed. by Loyd P. Gerson, [Aristotle critical Assessments], London, Routledge,
- Politis, Vasilis, Aristotle and the Metaphysics, London, Routledge,
چکیده
ارسطو آموزه جوهر را عمدتآ در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح کرده است. مطالعه این دو کتاب، ممکن است این مطلب را به ذهن متبادر سازد که گویا ملاکهاى مطرح شده براى جوهر، در این دو کتاب، کاملا بر هم منطبق نیستند؛ بلکه ملاکهاى پیشنهاد شده براى جوهر و در نتیجه، مصادیق جوهر، در این دو اثر، با هم تفاوت دارند. گذشته از تأثیرى که ممکن است گذر زمان و تحول فکرى ارسطو به جا گذاشته باشد، اختلاف موجود در میان این دو کتاب را مىتوان به اختلاف در رویکردهاى اتخاذ شده در هریک از دو کتاب بازگرداند. در کتاب مقولات، که به واقع اثرى منطقى ـ فلسفى شمرده مىشود، به جنبههاى ذهنى و ارتباط میان مفاهیم نیز پرداخته شده است؛ از اینرو، در کتاب یادشده، برخى از مفاهیم کلّى ذهنى هم به نوعى «جوهر» ـ البته در معناى ثانوى آن ـ دانسته شدهاند. امّا در کتاب متافیزیک، رویکردى کاملا مابعدالطبیعى اتخاذ شده است؛ بنابراین، در این کتاب، از جواهر ثانوى سخنى به میان نمىآید. ارسطو در متافیزیک جواهر را به عنوان مصادیق واقعى موجود معرفى مىکند؛ بر این اساس، از نظر ارسطو، مطالعه واقعیت به مطالعه جواهر خلاصه مىشود، و موضوع فلسفه «جوهر» است. گفتنى است که تنها با نوآورىهاى فیلسوفانى چون فارابى و ابنسینا بود که فلسفه وجود، جایگزین فلسفه جوهر گردید
کلیدواژهها : جوهر، ملاکهاى جوهر، ارسطو، مقولات، متافیزیک
مقدّمه
فلسفه سنّتى غرب، همواره، به دنبال یافتن جوهر یا جواهر حقیقى بوده است. از اینرو، نخستین فیلسوفان یونانى، همگى در پى یافتن مادّه اولیه و جوهر نهایى که همواره مادّى قلمداد مىشد ـ بودند. این فیلسوفان مصداق آن را گاه آب و گاه هوا یا آتش و یا حتى عنصر نامتعیّن مىدانستند. افلاطون، نخستین بار، واژه «اوسیا» (aisuO) را در معناى واقعیت مطلق و موجود واقعى به کار برد. از نظر او، تنها مثل و موجودات ثابت و سرمدى هستند که شایستگى اطلاق نام «اوسیا» را دارند و تنها اینها به راستى موجودند. ارسطو نیز این واژه را از استاد خود وام مىگیرد، ولى مصادیق آن را مثل مفارق و سرمدى نمىداند. از نظر ارسطو، مثل افلاطونى بىجهت حوزه واقعیت را گسترش مىدهد؛ و از آنجا که وظیفه فیلسوفْ تبیین واقعیت و تمایز دادن موجود واقعى از غیرواقعى است، مثل افلاطونى باید از نظام فلسفى حذف شود. واژه «اوسیا»، حاصل مصدر از فعل یونانى ianie به معناى بودن است و در معناى دارایى و ثروت به کار مىرود؛ امّا در فلسفه افلاطون و ارسطو، به معناى وجود واقعى و ذات به کار رفته است. این واژه را در فلسفه ارسطو، در اغلب موارد، مىتوان با جوهر یکى دانست
آموزه جوهر در فلسفه ارسطو از اهمیت بسزایى برخوردار است، به طورى که به درستى مىتوان فلسفه ارسطو را «متافیزیک جوهر» نامید. (در سنّت اسلامى، با فیلسوفانى چون فارابى و ابنسینا، «متافیزیک وجود» جایگزین «متافیزیک جوهر» شد.) در دیدگاه ارسطو، تمام دغدغه فلسفه ـ همانا ـ یافتن موجود و به عبارت دیگر، یافتن جوهر است: «در واقع، آنچه که از دیرباز و اکنون و همیشه جستوجو شده و همیشه مایه سرگشتگى است این است که موجود چیست؟ و این بدان معناست که جوهر چیست؟» آموزه جوهر، نه تنها دغدغه اصلى و موضوع فلسفه ارسطو به شمار مىرود،
بلکه در فهم دیگر مسائل فلسفى او نیز به کار مىآید. امّا با وجود اهمیت فراوان این مسئله در فلسفه ارسطو، یافتن مراد دقیق وى از «جوهر» در میان مجموعه آثارى که از وى به جا مانده، از دشوارىهایى است که تنها در فلسفههایى چون فلسفه ارسطو با آن مواجه مىشویم
مقولات و متافیزیک: حاصل دو رویکرد متفاوت
از آنجا که نظریات ارسطو در باب «جوهر» عمدتآ در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح شدهاند، در مقاله حاضر (به منظور بررسى مفهوم جوهر)، تمرکز ما بیشتر بر این دو کتاب خواهد بود. امّا، مسئلهاى که وجود دارد این است که نوع پرداخت به جوهر در این دو کتاب با هم متفاوت است. آیا باید اصالت این آثار را مورد تردید قرار دهیم یا به توجیه یک نظریه به نفع نظریه دیگر بپردازیم؟ آیا این آثار به دورههاى متفاوت زندگى و اندیشه ارسطو تعلّق دارند و آیا نظریات ارسطو در طول زمان دستخوش تغییر و اصلاح شدهاند؟ همه اینها پرسشهایى هستند که با مشاهده تفاوتهاى این دو کتاب، به ذهن خواننده خطور مىکنند
در مجموع، در بررسى نظامهاى اندیشهاى، مىتوان دو رویکرد کلّى را اختیار کرد. در رویکرد نخست، اندیشه متفکران را مطلق در نظر مىگیرند؛ یعنى متفکران را نسبت به گذر زمان، و اوضاع و احوال مختلف، مصون از هرگونه تغییر و دگرگونى مىدانند. طبق رویکرد دوم که رویکردى تاریخى است، و با نظریات ارسطوشناسانى چون یگر
مطرح شد، میان آرا و نظریات هر متفکر و شرایط زمانى و اوضاع واقعىِ پیرامون وى، ارتباطى منطقى در نظر گرفته مىشود. دیدگاه دوم، که به دیدگاه تحولگرا مشهور است، واقعگرایانهتر مىنماید؛ زیرا بسیار دشوار است که تصور کنیم در آراى ارسطو، از زمان جوانىاش که وارد آکادمى شده تا دورهاى که به کمال فکرى رسیده، هیچ تغییر عمدهاى ایجاد نشده است! کاملا طبیعى است که ارسطوى جوان که از زادگاه خود، استاگیرا (یکى از شهرهاى شمالى یونان)، وارد پایتخت یونان و مدرسه افلاطون شده تحت تأثیر جدّى نظام فکرى و منش اخلاقى استاد بزرگ خود ـ که آن زمان از شهرت فراوانى برخوردار بوده است ـ قرار گرفته و سپس، با گذر زمان، به آراى اجتهادى خویش نزدیکتر شده باشد
امّا تعیین دقیق ترتیب تاریخى همه آثار ارسطو بسیار دشوار مىنماید؛ به ویژه اگر بخواهیم این کار را صرفآ با مراجعه به محتواى آثار وى انجام دهیم. گفتنى است که نوع پرداختن به مسائل ـ و نحوه بیان مطالب ـ در مقولات و متافیزیک با یکدیگر بسیار متفاوت است. در این مقاله، مىکوشیم تا شواهدى را بر تقدّم یا تأخّر زمانى هریک از این دو اثر بیان کنیم؛ شاید این امر به فهم بهتر ما از مسئله جوهر در نظر ارسطو کمک کند
در مقولات، مطالبْ بسیار نظامیافته مطرح شدهاند و هیچ تردیدى در مورد درستى مطالب مطرح شده وجود ندارد. از اینرو، ممکن است این نکته به ذهن متبادر شود که مقولات اثرى متأخّر و حتى غیراصیل است؛ چراکه بیان نظامیافته مطالب، با روحیات ارسطو و سیاق سایر آثار او (مانند کتاب متافیزیک) سازگار نیست. ناگفته نماند که لحن کتاب متافیزیک به گونهاى است که بیشتر به بحث آزاد مىماند و ارسطو، در بسیارى از موارد، پرسشها را بىپاسخ مىگذارد. دلیل دیگرى که این نظر را تقویت مىکند آن است که در مقولات، از واژه «لوکیوم» (نام مدرسه ارسطو) به عنوان مثالى براى «مکان» استفاده شده است. در این مثال، لحن بحث به گونهاى است که گویا لوکیوم به مدرسه ـ در معناى
عام آن ـ دلالت دارد و این معنا براى آن کاملا جاافتاده است؛ این در حالى است که لوکیوم تنها بعدها در معناى مدرسه به کار رفته است. بر این اساس، متنى که این مثال در آن به کار رفته باشد نمىتواند به دوره پیشین تعلّق داشته باشد
دلیل دیگرى که ممکن است تقویتکننده این نظر باشد که مقولات به دورهاى پس از متافیزیک تعلّق دارد آن است که در متافیزیک، بحث نسبتآ پردامنهاى در مورد معانى
مختلف «موجود» مطرح شده است. و ارسطو کوشیده است تا از راه بیان توضیحهاى مفصّل، و ذکر مثال، این مطلب را روشن سازد. امّا در مقولات، وضع به گونه دیگرى است: در ابتدا تقسیم به اشتراک لفظى و اشتراک معنوى، و سپس ابهام معنایى، ساده و صریح بیان مىشود؛ به طورى که گویا قبلا تکلیف بحث در جایى معلوم شده است، و دیگر نیازى به توضیح و بیان مثال نیست. همه دلایل یادشده این نکته را به ذهن متبادر مىسازند که مقولات شاید متأخّر از متافیزیک باشد و یا حتى اصولا ارسطویى نباشد، بلکه بعدها توسط فیلسوفان مشّایى نوشته شده باشد
در مقابل، دلایل دیگرى وجود دارند که بیانگر این امر هستند که مقولات، به دورهاى پیش از متافیزیک تعلّق دارد. براى مثال، در مقولات، ملاکهایى براى جوهر مطرح شدهاند که در متافیزیک، تکمیل گشته و ملاکهاى دیگرى به آنها افزوده شدهاند. همچنین، بر اساس مقولات، جواهر اولیه و ثانویه وجود دارند؛ ولى، بر اساس متافیزیک، جواهر ثانویه دیگر ملاکهاى لازم براى جوهر بودن را ندارند؛ گویى با تکمیل و افزایش ملاکهاى جوهر، حوزه جواهر محدودتر مىشود. این مطلب مىتواند شاهدى بر این مدعا باشد که بحثهاى مربوط به مقولات به دورهاى پیشتر از متافیزیک تعلّق دارند؛ به نحوى که در متافیزیک، ارسطو به نتایج جدیدى در مورد ملاکهاى لازم براى جوهر رسیده است. با وجود همه این دلایلى که مىتوان له یا علیه هریک از نظریات پیشگفته ذکر کرد، تعیین دقیق اینکه کدامیک از مقولات یا متافیزیک به دوره کمال فکرى ارسطو تعلّق دارد، کار دشوارى است. حتى کاپلستون که در تاریخ فلسفهاش بسیار کوشیده است تا ترتیب دقیق تاریخى همه آثار افلاطون را استخراج نماید، در مورد ارسطو، تنها به تقسیم آثار وى به سه دوره اصلى زندگىاش بسنده کرده است. شاید بتوان تأکید وى را بر اینکه مقولات و متافیزیک حاصل دو نگاه و دو رویکرد نسبتآ متفاوت به موجودات هستند پذیرفتنى دانست. در مقولات، به جنبه منطقى و حالات تصورات ذهنى شامل اجناس و انواع پرداخته مىشود؛ با این حال، کتاب یادشده صرفآ بیان حالات تصورات ذهنى و قالبهاى مفاهیم نیست، بلکه بیانگر وجود بالفعل در عالم خارجى نیز مىباشد. در واقع، مقولات رسالهاى منطقى ـ فلسفى است؛ امّا، متافیزیک نوشتهاى صرفآ فلسفى و مابعدالطبیعى به شمار مىرود
مقولات
گذشته از تردیدهایى که در مورد اصالت کتاب مقولات مطرح مىشود، امروزه بیشتر ارسطوشناسان این کتاب را به عنوان اثرى اصیل مىشناسند. اغلب، مقولات به عنوان کتابى منطقى شمرده مىشود و قرار گرفتن آن در آغاز کتاب منطق یا همان ارگانون نیز این برداشت را تقویت مىکند. امّا نکته مهم آن است که ارسطو خود هیچگاه کتابى تحت عنوان منطق یا ارگانون ننوشته؛ بلکه جمع و ترتیب این اثر، متأخّر است. واژه «ارگانون» به معناى مطلق آلت و ابزار است که اعم از اندام، ساز، و; مىباشد. واژه «منطق» نیز به معناى ابزارِ درست فکر کردن، و تحصیل علم است. در مجموعه آثار ارسطو، هرگز از لفظ hkigol استفاده نشده است. اسکندر افرودیسى در قرن دوم میلادى، واژههاى «ارگانون» و «لوگیکه» را بر کلّ منطق ارسطو اطلاق کرده است. گفتنى است که جمعآورى ارگانون نیز به همّت خود او صورت گرفته است. این در حالى است که آندرونیکوس ردسیایى ـ که بعد از مرگ ارسطو، آثار او را جمعآورى کرده ـ این دسته از آثار منطقى را جمع نکرده است. امّا خود ارسطو، این مباحث را «تحلیل» یا «تحلیلات» نامیده است. پس معلوم مىشود که اسکندر تنها با اجتهاد شخصى خود، شش کتاب را تحت عنوان «منطق» درآورده است. بنابراین، نمىتوان گفت که ارسطو ـ آنچنانکه اسکندر گمان کرده ـ قطعآ همه آن شش کتاب را به عنوان آثارى منطقى در نظر گرفته است

دانلود پروژه مقاله حرکت جوهری و تجدّد امثال تأمّلات و پرسشها در
یکشنبه 95/4/6 2:41 صبح| | نظر

دانلود پروژه مقاله حرکت جوهری و تجدّد امثال تأمّلات و پرسشها در word دارای 35 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود پروژه مقاله حرکت جوهری و تجدّد امثال تأمّلات و پرسشها در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود پروژه مقاله حرکت جوهری و تجدّد امثال تأمّلات و پرسشها در word
چکیده
1 نظریه حرکت جوهری ملّاصدرا هستی و مراتب آن
تغییر و حرکت
قوّه و فعل
آیا حرکت ممکن است؟
مقوله حرکت
شبهه عدم بقای موضوع و عدم بقای نوع
حرکت جوهری و دفع شبهات
براهین اثبات حرکت جوهری
1 برهان از راه علیت جوهر نسبت به اعراض
2 برهان از راه تبعیت اعراض از جوهر
3 برهان از راه تشخص و وحدت جوهر و عرض
4 برهان از راه اصل تغییر
5 برهان از راه رابطه قوه و فعل
6 برهان از راه زمان
7 برهان از راه غایتداری طبیعت
لوازم و نتایج حرکت جوهری
حرکت عام
وحدت جهان مادی
تکامل در عالم ماده
از طبیعیات به الهیات
ربط متغیر به ثابت
تفسیر زمان
حدوث عالم
نفس و بدن
حکمت الهی و رستاخیز
2 تأمّلات و پرسشها نقد و نقض براهین
تجدّد امثال
پرسشهایی در باب تجدّد امثال
هستیهای آنی در فلسفه بودیسم
استشهاد از آیات قرآن
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود پروژه مقاله حرکت جوهری و تجدّد امثال تأمّلات و پرسشها در word
ـ ابن سینا، الشفاء: الطبیعیات، (قم، کتابخانه آیهاللّه نجفی، 1405ق)؛
ـ ابن عربی، محیالدین، فصوصالحکم، با تعلیقات ابوالعلاء عفیفی (قم، الزهراء، 1370)؛
ـ حسنزاده آملی، حسن، گشتی در حرکت، (تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، بیتا)؛
ـ شیرازی، صدرالدین محمّد، الحکمهالمتعالیه فی الاسفارالعقلیه الاربعه، (بیروت، داراحیاء التراثالعربی، 1981)؛
ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، نهایهالحکمه، (قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ق)
ـ لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، تصحیح زینالعابدین قربانی، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372)
ـ مطهّری، مرتضی، مجموعه آثار، (تهران، صدرا، 1384)؛
ـ همائی، جلالالدین. دو رساله در فلسفه اسلامی، (تهران، انجمن فلسفه ایران، 1398ق)
- Stcherbatsky, F. Th. Buddhist Logic, New York: Dover Publications,
چکیده
صدرالدین شیرازی با طرح نظریه حرکت جوهری، بحث حرکت در فلسفه را به ساحت مابعدالطبیعی بسیار عمیقتری از آنچه در گذشته بوده است، میرساند. وی نه به ادراک حسی از حرکات سطحی قناعت میکند و نه به ذوق عارفانه و شاعرانه بسنده مینماید، بلکه بر مبنای یک هستیشناسی اصالهالوجودی با براهین گوناگون حرکت عام و بنیادین عالم مادی را اثبات میکند و بر پایه آن، برای بسیاری از مسائل پیچیده فلسفی پاسخهای راهگشایی عرضه میکند. نوشتار حاضر، حاصل تأمّلاتی پیرامون این نظریه و تدقیق در براهین و نتایج آن است. نتیجه این تأمّلات، طرح ملاحظات و پرسشهایی است که امید است اعتنا به آنها، در تعمیق و پیشبرد این بحث سودمند واقع شود
کلید واژهها
حرکت جوهری، قوّه و فعل، موضوع حرکت، حرکت اعراض، اصالت وجود، تشخص، غایتداری، تجدّد امثال
1 نظریه حرکت جوهری ملّاصدرا هستی و مراتب آن
موضوع مابعدالطبیعه، وجود یا موجود بماهو موجود است. از نظر ملّاصدرا، وجود اصالت دارد و ماهیت از وجود انتزاع میشود. آنچه در عالم هست، اطوار مختلف وجود است. همچنین از نگاه فلسفه او، وجود حقیقتی واحد اما تشکیکی و دارای مراتب است. هستی به صور و درجات گوناگون ظهور یافته است. هستی مطلق و محض، واجبالوجود است و هستیهای مقیّد و محدود، ممکنالوجود میباشند. واجبالوجود، ماهیتی جز هستی ندارد. اما ممکنات، وجوداتی هستند که از آنها ماهیت انتزاع میشود. ماهیت نشانگر حدود و تعیّنات وجود است. هستی ممکنات، جلوههایی از کمالات واجبالوجود است. آنها از خود وجود مستقلی ندارند، بلکه در حدوث و بقا وابسته و محتاج به واجبالوجود میباشند
واجبالوجود کامل مطلق است. غنی و بینیاز است و فاقد چیزی نیست. آنچه برای او ممکن و متصور است به نحو ضروری حاصل است. از اینرو، تغییری در او رخ نمیدهد و چیزی برای او حاصل نمیشود. پس، او فعلیت محض است. موجودات مجرد مانند فرشتگان نیز آنچه میتوانند باشند، هستند. لذا در آنها نیز حرکت راه ندارد، هر چند کامل مطلق نیستند. اما موجودات مادی و جسمانی، موجوداتی هستند که میتوانند تغییر و تبدل پیدا کنند. آنها از ویژگیای به نام «قوّه» و «استعداد» برخوردارند. وضعیت بالفعل هیچ موجود مادی، سرنوشت محتوم و ابدی آن نیست، بلکه میتواند دگرگونیها و وضعیتهای متنوع بپذیرد. از اینرو، آینده آن همراه با نوعی عدم تعیّن است. به این ترتیب، هستی به بالفعل محض و بالقوه تقسیم میشود. البته هر موجودی، از جمله موجود مادی، دارای فعلیتی است، اما موجود مادی آمیخته با فعلیت و قوّه است و به جهت بالقوه بودن میتواند فعلیتهای گوناگون بپذیرد
بیشک ما شاهد تغییرات و دگرگونیهای فراوان در عالم هستیم. ما شاهد تولد و مرگ، رویش و زوال، رشد و افول، و طلوع و غروب هستیم. بحثهای فلسفی و علمی درباره تفسیر دگرگونیها، ابعاد، انحا و لوازم آن است
تغییر و حرکت
فلاسفه از دو نوع تغییر سخن میگویند: تغییر دفعی و تغییر تدریجی. تغییر دفعی، تغییری است که در «آن» یا «لازمان» رخ میدهد. در اینگونه تغییر، ما شاهد زوال چیزی و حدوث چیزی دیگر هستیم. برای مثال، چوب بر اثر سوختن به خاکستر تبدیل میشود. از این جریان، به کون و فساد تعبیر میشود. چیزی زایل و فاسد میشود و چیزی دیگر در جای آن حادث و موجود میگردد. به عبارت دیگر، ماده صورتی را از دست میدهد و صورتی دیگر را میپذیرد. اما نوع دیگر از تغییر، تدریجی است. چیزی از مبدأی به مقصدی روان میشود و رفته رفته از مبدأ دور و به مقصد نزدیک میگردد. این تغییر تدریجی را حرکت میگویند. تغییر تدریجی، یک نوع امتداد سیال و بیقرار است، نه حدوث و زوالهای متوالی. هرچند حرکت قابل انقسام به اجزای فرضی است، اما اجزای بالفعل ندارد، بلکه یک امر پیوسته است. از اینرو، حرکت از تغییرات دفعی یا سکونات متوالی تشکیل نمیشود و به آنها فروکاسته نمیگردد، چنانکه زمان به آنات متتالی برنمیگردد. اتصال از ارکان حرکت است. جسم در حال حرکت، تمام حدود بین مبدأ و منتها را به نحو تدریجی و اتصالی استیفا میکند. حدی را نمیتوان تصور کرد مگر اینکه جسم آنی در آن حد واقع شده و از آن عبور نموده باشد
قوّه و فعل
هرگاه چیزی تغییر بپذیرد، چه به صورت دفعی و چه به صورت تدریجی، در آنجا سخن از قوّه و فعل است. قوّه، امکان و استعداد است و فعلیت، تحقق و عینیت است. قوّه، به آنچه شیء میتواند بشود تعلق دارد و فعلیت آن چیزی است که شیء در حال حاضر دارد. تغییر «الف» به «ب» نشان میدهد که «الف» استعداد و قوّه «ب» شدن دارد. از طریق تغییرپذیری، این قوّه به فعلیت میرسد. چوب در ذات خود قابلیت تبدیل شدن به خاکستر را دارد و بذر میتواند گیاه شود و نطفه انسان، مستعد انسان شدن را دارد. پس، هر تغییری در شیئی عبارت است از: تبدیل قوّهای به فعلیت یا خروج آن شیء از حالتی بالقوه به حالتی بالفعل، یا یافتن فعلیتی جدید. اما حرکت بر حسب تعریف، خروج تدریجی شیء از قوّه به فعل است. این هم نسبی است، نه لزوماً خروج از قوّه به طور مطلق و فعلیت یافتن به نحو مطلق، بلکه در هر حرکتی، یکی از قوّههای شیء فعلیتی متناسب با خود مییابد. پس، شیء متحرک باید دارای دو جنبه قوّه و فعل باشد و آن جسم است. جسم به اعتبار مادهاش، از آن حیث که مستعد پذیرش صورت یا عرض جدیدی است، بالقوه است، و به اعتبار صورتی که دارد، بالفعل است. فعلیت یافتن تدریجی صورت یا عرضِ جدید، حرکت است. لذا، از قدیمالایام حرکت را چنین تعریف کردهاند: «الحرکه کمال اول لما هو بالقوّه من جهه ما هو بالقوّه.» شیء بالقوه برای اینکه به کمال رسد، باید فعلیت یابد. فعلیت یافتن، رسیدن به غایت است. نخستین گام برای رسیدن به غایت، حرکت یا نفس خروج از حالت بالقوه است. پس، شیء بالقوه از آن حیث که بالقوّه است، اولین کمالی را که تحصیل میکند حرکت است. پس میتوان گفت: هر چیزی که مرکب از قوّه و فعل باشد، یا به عبارت دیگر، دارای حیثیت قوّه و فعل باشد، قابل حرکت است
آیا حرکت ممکن است؟
چنانکه گفتیم، تغییر را نمیتوان انکار کرد، اما تغییر اعم از حرکت است. آیا حرکت وجود دارد؟ برخی از فلاسفه یونان منکر وجود حرکت شده و آن را ناممکن دانستهاند. پارمنیدس، لوسیپوس و زنون از این گروه میباشند. شبهات زنون در نفی حرکت معروف است
این شبههها، بر این نظریه فلسفی مبتنی هستند که جسم مرکب از اجزایی است که تا بینهایت تجزیهپذیرند. از اینرو، هر مسافتی از نقاط منفصل نامتناهی تشکیل شده است و عبور از یک نقطه، به نقطه دیگر مستلزم عبور از نقاط بینهایت است و چون حرکت مستلزم عبور از نقاط نامتناهی است، محال میباشد. فلاسفه در پاسخ گفتهاند که تقسیمپذیری ماده به اجزا و نقاط به طور نامتناهی، امری بالقوه است و این اجزا و نقاط، امور عینی و بالفعل نیستند. آنچه در خارج هست، نقاط نامتناهی نیست، بلکه یک واحد متصل متناهی است که قابل تقسیم تا بینهایت است. قابلیت تقسیم تا بینهایت، غیر از داشتن نقاط نامتناهی بالفعل است
برخی از متکلّمان اشعری نیز حرکت را انکار کردهاند. آنها حرکت اعراض را هم منکر بودند، بلکه تغییر آن را از باب تجدّد امثال میدانستند
در میان قائلان به حرکت نیز درباره ابعاد و احکام حرکت، اختلاف وجود دارد. برخی به نحو عام از حرکت همه چیز سخن گفتهاند. هراکلیتوس قائل به حرکت عمومی است. وی حقیقت جهان را به آتش برمیگرداند که امری متحرک بالذات است
برخی فلاسفه پویشی حرکت را حتی به خدا نیز نسبت دادهاند. اما تصویر خدای ناقصِ تحولپذیر با خدایی که فلاسفه او را واجبالوجود و مطلق و کامل میدانند ناسازگار است
بعضی حرکت را در مورد خدا روا نمیدارند، اما حرکت را بر همه ممکنات، اعم از مادی و مجرد، جایز میشمارند. رأی غالب در بین فلاسفه اسلامی این است که حرکت از احوال جسم و محدود به عالم مادی است. حرکت در جایی است که شیء دارای دو حیثیت بالقوّه و بالفعل باشد، تا قوّه آن به فعلیت رسد. تنها جسم است که مرکب از ماده و صورت و دارای حیثیت بالقوّه و بالفعل است
مقوله حرکت
آیا هر موجود مادی از هر جهت حرکتپذیر است، یا حرکت در امور و جهات خاصی از اشیای عالم مادی واقع میشود؟ برای تعیین حوزه حرکت در عالم مادی، حکما مبحث مقولات را طرح کردهاند. بر مبنای فلسفه مشائی، مقولات اجناس عالیه هستند که همه موجودات ممکنالوجود را دربر میگیرند. این مقولات، بنا به رأی مشهور، ده قسمند: یک مقوله جوهر و نُه مقوله عرضی. درباره حرکت مقولات، نظریه رایج تا زمان ملّاصدرا این بود که نه همه موجودات مادی، نه جواهر و نه همه اعراض، بلکه فقط در بعضی از اعراض حرکت واقع میشود. آنان حرکت را در چهار مقوله عرضی قائل بودند: کم (مانند رشد یک نهال)، کیف (مانند تغییر رنگ سیب از سبزی به سرخی)، أین (حرکت جسم از مکانی به مکان دیگر)، و وضع (تغییر در نسبت بعضی از اجزای جسم نسبت به اجزای دیگر، مانند حرکت جسمی به دور خود). حرکت در مقوله وضع را ابن سینا افزوده است. ابن سینا حرکت در مقولات چهارگانه را اثبات و حرکت در جوهر را با استدلال نفی میکند. ملّاصدرا با چند استدلال فلسفی و پاسخ به مناقشات ابنسینا نظریه حرکت جوهری خود را عرضه میکند
شبهه عدم بقای موضوع و عدم بقای نوع
یکی از مشکلاتی که ابنسینا برای حرکت در جوهر میبیند، مشکل بقای موضوع است. حرکت امری است که بر موضوعی عارض میشود. به عبارت دیگر، حرکت وصف متحرک است. برای اینکه حرکت تحقق یابد، باید دارای موضوع ثابتی باشد. صورتِ نوعی موضوع حرکت، باید از آغاز تا انجام باقی باشد تا حرکت در اعراض واقع شود. در حرکت در اعراض، جوهر ثابت است و اعراض دگرگون میشوند، اما در فرض حرکت جوهری، موضوع ثابتی که معروض یا موصوف حرکت باشد، وجود ندارد. پس، حرکت و تحول جوهر مساوی با حرکت بدون موضوع است. طبق این نظر، تغییر در جواهر فقط به صورت کون و فساد و خلع و لبس است. جسم در آنی، صورتی را از دست میدهد و صورتی نو میپذیرد
دیگر اشکال ابن سینا بر نظریه حرکت جوهری این است که اگر جواهر را متجدد و سیال بینگاریم که از نقص به کمال در حرکت هستند، لازمهاش آن است که در حرکت اشتدادی جوهری، نوع باقی نباشد. تشکیک در ماهیت و جوهر ممکن نیست. ماهیت نوعیه ذات و حدود ثابتی دارد که با تعریف منطقی آن را نشان میدهیم. نوعیت نوع به ثبات حدود آن است. حال اگر جوهر و ذات نوعی تحول تدریجی یابد، دیگر آن ذات ثابت محدد نمیتواند باقی و محفوظ باشد، بلکه با هر تحول جوهری، ما با نوع متفاوتی مواجه خواهیم بود و چنین نیست که نوع واحدی اشتداد یافته باشد. خلاصه اینکه، اگر اشتداد باشد، نوع باقی نیست، اگر نوع باقی باشد، اشتدادی صورت نگرفته است
بیان ابنسینا این است که حرکت در جوهر محال است؛ زیرا طبیعت جوهری اگر فاسد شود، یکجا و دفعتاً فاسد میشود، و اگر حادث گردد، یکجا و دفعتاً حادث میگردد. کمال متوسطی بین قوه و فعلیت آن وجود ندارد. دلیل این امر آن است که طبیعت جوهری قابل شدّت و ضعف یافتن نیست؛ چون اگر شدّت و ضعف داشته باشد، یا نوع جوهر در حال اشتداد باقی است، یا باقی نیست: اگر نوع باقی باشد، صورت جوهری تغییر نیافته است، بلکه اعراض آن تغییر یافته است. اگر جوهر باقی نباشد، پس جوهری زایل و جوهر دیگری حادث شده است. لازمه این سخن این است که، در تغییرات اشتدادی بین یک جوهر و جوهر دیگر، بینهایت جوهر به نحو بالقوه موجود باشد. آنچه در واقع در باب صور جوهری رخ میدهد این است که یک صورت جوهری فاسد و صورت جوهری دیگر کائن میشود و بین قوه و فعلیتش واسطهای به نام حرکت وجود ندارد
برخی دیگر گفتهاند که حرکت در جوهر ممکن نیست؛ چون جوهر ذاتی جسم است و حرکت در ذاتیات محال است. اگر ذاتی زوال یابد، هویت شیء از بین میرود
حرکت جوهری و دفع شبهات

غیرآرشیویها
-
مقاله بررسی عوامل موثر بر روی کارایی کلکتورهای خورشیدی مشبک تحت
مقاله تغییرات شاخصهای تنسنجی و لیپیدهای سرم بر حسب نمایهی تودهی
مقاله رایگان مختصری از فعالیت صندوق ضمانت صادرات تحت word
مقاله میراکردن نواسانات بین ناحیه ای با استفاده از سیگنال محلی د
مقاله Classification of damage modes in composites by using prin
مقاله استفاده از رویکرد تلفیقی تحلیل سلسله مراتبی و تاپسیس در مک
[عناوین آرشیوشده]